آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

یازدهمین و دوازدهمین دندون-واکسن یکسالگی- حرفهای جدید

سلام دختر کوچولوی مامان بالاخره دندونایی که فکر کنم بهش میگن دندون نیش هم دراومد مبااااااااااااااارکه سر در اوومدن این دندونات خییییییییییلی اذیت شدی الهی بگردم برات. چند روزی بود شبا همش بی تابی می کردی و چند روز پیش یه بار که داشتی قهقه میزدی یهو نیگاه کردم دیدم هر دو طرف چهارتا دندون جلوییت، راست و چپ یکم سفید شده بعدشم که چند شب شبا خییییییلی گریه می کردی و پریشبم که لای پاهات بدجووری سوخته بود و بیرون روی زیاد هم پیدا کردی و یه خورده هم تب کردی حالا نمیدونم از واکسن یکسالگیت بود که چند روز پیشش زدیم یا از دندونت اما خییییییییییلی سر سوختنت اذیت شدی دل مامان برات کباب شد گوله گوله اشک میریختی و نمی تونستی از شدت سوزش ادرار ...
28 آبان 1391

تولد گروهی بچه های آبان ماه نی نی سایت

من توی کلوب مامانای گل آبان دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که از ابتدای بارداری تا حالا با هم بودیم و دوستیهامون عمیق تر و عمیق تر شد و امیدواریم که شما هم در آینده دوستا و هم بازیهای خوبی برای هم باشید. خلاصه اینکه ما مامانای آبان یه تولد گروهی توی play house خیابون الهیه گرفتیم تا هم شماها حسابی بازی کنید و بهتون خوش بگذره و هم ما مامانا البته به همراه باباها بیشتر با هم باشیم اینم عکسای اون روز: از راست آرتامهر-ونداد-آرمان-تو-سبحان-هیراد-آرتین-بنیتا  بازی قبل از تولد: سمت راستت وانیا جوون سمت چپت لیانا جوون هستن: اینم از باباها با نی نیا اینجا کنارت مشکات جوون و باباش هستن: دوباره از راست...
20 آبان 1391

تولد یک سالگی

یکسال گذشت از قشنگ ترین روز زندگیم از روزی که خداوند بزرگ و مهربون تو رو به ما هدیه داد و از همون روز من احساس می کنم خوش بخت ترین آدم روی زمینم وقتی تو مشکلات زندگی غرق میشم با فکر کردن به وجود نازنین تو مقاومتم و امیدم به زندگی بیشتر و بیشتر میشه آره درسته دقیقاً یکسال پیش بود که تو ساعت 17:39 آوای دلنشین ما پاشو گذاشت تو این دنیا وقتی به اون روزا فکر می کنم ذهنم پر میشه از خاطرات خوبی که هیچ وقت فراموششون نمی کنم وقتی که کیسه آبم پاره شده بود و روی تخت بیمارستان درد می کشیدم فقط با فکر اینکه به زودی در آغوش می کشیدمت آروم میشدم عجب روزایی بود و حالا با گذشت یکسال عشقم نسبت تو روز به روز بیشتر شده و خدا رو شکر می کنم که عشق به این ...
16 آبان 1391

مستقل شدن دوباره

سلام دختر کوچولوی مامان اومدم بهت بگم که بالاخره باز هم با وجود عدم رضایت قلبی من و بابایی دوباره تو اتاق خودت تنهایی می خوابی خوب راستش برای ما خیلی سخت بود که ازت جدا بشیم اما یه روز یکی از دوستام میگفت که اگه بچه ها بزرگ بشن و بعد اتاقشونو جدا کنید فکر می کنن که کار بدی کردن که اینکارو باهاشون می کنی و من یهو دلم ههههههههههررری ریخت پایین گفتم نکنه خدایی نکرده تو اینجووری بشی این بود که بالاخره تصمیم گرفتیم دوباره سرجای خودت بخوابونیمت دو شب اول من و بابایی هم تو اتاقت و پایین تختت خوابیدیم ترسیدیم بترسی یا اذیت بشی اما تو مثل یک فرشته راحت تا صبح خوابیدی و فقط یکی دوبار پا میشدی شیر میخوردی واسه همین بعد از دو شب توی اتاق خودم...
10 آبان 1391

نهمین و دهمین دندون

این روزا حوصله هیچ کاری رو ندارم حتی نوشتن وبلاگ تو دختر نازم فقط اومدم بگم که دیروز متوجه شدم که دندون نهم و دهمت هم دراومده عزیزکم بهت تبریک میگم. دیروز وقتی داشتم باهات بازی می کردم و تو هم مثل همیشه خییییییییییلی شیرین خندیدی یهو یه سفیدی اون عقبا خورد به چشمم بعد چک کردم دیدم بلللللله اون عقب مقبا یدونه دندون بزرگ درآوردی وقتی با انگشت چک کردم دیدم که طرف مقابلش هم زده بیرون البته اونو به چشم ندیدم اما سفتیشو با انگشت حس کردم خیلی برام جالب بود چون من فکر می کردم دندونا به ترتیب نار هم درمیان اما فهمیدم که اینطور نیست و این یکی دندونات به جای جلو اون عقبا دراومدن بازم مباااااااااااارکه عسلکم باید مامانو ببخشید که این روزا خیلی...
6 آبان 1391

فوت آقا جوون (پدر بزرگ مامانی)

سلام دخترم اومدم برات از فوت پدربزرگ عزیزم بگم حتما وقتی بزرگ بشی دیگه آقاجوون رو یادت نمیاد چون خیلی کوچیکی که اونو از دست دادی اما عکسی رو که عید 91 با آقا جوون گرفتی رو برات میذارم تا همیشه به یادش باشی: آره همین پریروز بود که من مرخصی بودم و داشتم خونه تکونی می کردم که بهم خبر دادن که آقا جوون حالش اصلاً خوش نیست خیلی نگران شدم و داشتم برنامه ریزی می کردم که برم پیشش و ببینمش که یهو بابایی زنگ زد و گفت که آقا جوون به رحمت خدا رفت جیگرم آتیش میگیره و دلم میسوزه که چرا زودتر نرفتم و قبل از مرگش صورت مهربان و پر از چین و چروکش رو ندیدم سریع آماده شدیم و رفتیم خونشون تا رفتم تو رفتم پیش پیکر بی جان آقاجوون و بغلش کردم یه دل س...
2 آبان 1391

بی عنوان!!!

سلام جیگرک مامان، آوا خانومی، خییییییییییییییلی دوست دارم هاااااا همینجووری هوس کردم بیام و برات بنویسم و یکم از شیرین کاریات بنویسم. چند شب پیش که خونه مامان جوون اینا بودیم داشتم به خاله سمیرا می گفتم هیچ لذتی تو دنیا بالاتر از بچه دار شدن و مادر شدن نیست درسته خییییییییییلی سخته اما عوضش لذتش با هیچ لذتی تو دنیا برابری نمی کنه خیلی لذت داره وقتی شبا پیش ما می خوابی اینقدر از منو بابایی بالا میری و شیطونی می کنی تو اون تاریکی تا خودت خسته بشی و سرتو بذاری رو متکا و اینقدر اینور و اون ور بشی تا بخوابی وااااااااای از خوابتم که نگوووووو عین فرشته ها معصوم میشی و خیییییییییییییییلی دوست داشتنی یه کار باحالی که جدیدا یاد گر...
29 مهر 1391
1